کتاب: مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است
نویسنده: فردریک بکمن
مترجم: حسین تهرانی
موضوع: داستان خارجی (سوئدی)
انتشارات: کتاب کولهپشتی
بکمن که با انتشار اولین کتابش، مردی بهنام اوه»، با اقبال عمومی گستردهای روبهرو شد، پس از سه سال (2015) کتاب حاضر را منتشر نمود. شیوه روایت به صورت دانای کل و قهرمان داستان، دختری 8 ساله به نام "السا" است که به تازگی قهرمان زندگیاش، یعنی مادربزرگ، را از دست داده است.
بکمن در این کتاب تیپهای شخصیتی متنوعی را خلق کرده که گاه نقطه مقابل یکدیگر هستند؛ سپس با صبر و حوصله و به تدریج پرده از گذشتهی این شخصیتها برمیدارد. از این نظر کتاب حاوی اطلاعات روانشناسی ارزشمندی است. همچنین این کتاب حاوی موقعیتهای طنز بسیار است و شوخیهای کلامی و بازی با لغات در آن به وفور دیده میشود. لازم به ذکر است مترجم نیز به خوبی از عهدهی برگرداندن آنها به معادلهای فارسی برآمده است، لذا با ترجمهی روان و قابلقبولی مواجه هستیم.
گزیدهای از داستان:
مادربزرگ ضربهای به سنگریزهها میزند و سینهاش را صاف میکند.
خب. خودت که خوب میدونی، تو تنها نوهی منی. نمیخواستم امروز رو به خاطر اتفاقی که برای شالت افتاد، به خاطر بسپری، با خودم فکر کردم، بهتر اینه که هر وقت یاد امروز افتادی، یاد مادربزرگ بیفتی که از حصار باغوحش بالا رفت.»
السا نیشخند میزند: و از بیمارستان فرار کرد.»
مادربزرگ لبخند میزند: و از بیمارستان فرار کرد.»
السا میگوید: و به سمت پلیسها تاپاله پرت کرد.»
مادربزرگ از خودش دفاع میکند: ولی اون خاک بود! حداقل قسمت زیادی از اون، خاک بود.»
السا اعتراف میکند: تغییر خاطرات، یه ابرنیروست.»
مادربرزگ شانههایش را بالا میاندازد.
اگه آدم نمیتونه چیز بدی رو از ذهنش پاک کنه، باید روی اون چیزهای خوبِ زیادی بپاشه.»
کتاب ,مادربزرگ ,»السا ,میزند ,میکند ,و ,و از ,میزند و ,به خاطر ,از بیمارستان ,بیمارستان فرار
درباره این سایت