کتاب: و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود
نویسنده: فردریک بکمن
مترجم: الهام رعایی
موضوع: داستان خارجی (سوئدی)
انتشارات: نشر نون
این داستان هم مانند اغلب داستانهای بکمن، از تعامل یک کودک و یک سالمند شکل گرفته است. بکمن در این رمان کوتاه نیز در پی ساختارشکنی است و مخاطب را به آزاداندیشی و خروج از قالبهای یکشکل انسانی، دعوت میکند.
گزیدهای از داستان:
پاهای نوآ از کنار نیمکت آویزان شده و به زمین نمیرسد، اما سرش همیشه توی فضاست. چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه دارد. بابابزرگش کنارش است و البته به طور حیرتانگیزی پیر شده، آنقدر پیر که آدمها دست از سرش برداشتهاند و دیگر به او نق نمیزنند که باید مثل یک آدمبزرگ رفتار کند. آنقدر پیر که دیگر برای بزرگشدن دیر است. بودن در این سن بدک هم نیست.
نیمکت توی یک میدان قرار گرفته است. نوآ که تازه بیدار شده در سپیدهدمِ ورای میدان به سنگینی پلک میزند. نمیخواهد جلوی بابابزرگ اقرار کند که نمیداند کجا هستند، چون این بازی همیشگی آنهاست؛ نوآ چشمهایش را میبندد و بابابزرگ او را به جایی میبرد که پیش از آن هیچوقت نبودهاند.»
دورتر ,یک ,پیر ,نوآ ,آنقدر ,میدان ,گرفته است ,و دورتر ,در این ,است و ,آنقدر پیر
درباره این سایت